بهترین وب سایت دخترانه
بهترین وب سایت دخترانه
وبلاگی متفاوت از همه ی چیزای خوب
   تمدن


در فرانسه و انگليسي و لاتين همين بينش را براي تمدن گرفته اند و آن سيويليزاسيون ( CIVILISATION ) است که از ( CIVIL ) مي آيد. سيويل يعني شهري و کشوري و سيويليزاسيون اسمِ مصدر است که از سيويليزه ( CIVILSER ) يعني متمدن کردن مي آيد. اينکه مي گوييم هم لاتين و هم شرقي هر دو يک مفهوم را گرفته اند، به اين دليل است که هر دو مِلاکِ تمدن را به شهر نشيني گرفته اند. اين بينشِ انسان در دو مرحله از زندگي اش صورت گرفته، يکي مرحلۀ غارنشين بودن و ديگري وقتي که پديده اي به نام شهر در تاريخ ايجاد مي شود، که لغتِ تمدن به وجود آمده است. شهري يعني متمدن، در برابرِ چادرنشين و صحرا نشين.

اما کلمۀ سيويليزاسيون يا تمدن، در عينِ حال که خودش به معناي واقعيِ تمدن نيست ( مقصود از تمدن، شهرنشيني نيست ) اما واقعيت نشان ميدهد که مفهومِ شهر در تاريخ با مفهومِ تمدن در تاريخ گر چه متجانس نيستند ولي همزاد و هم اصل هستند و به هم نزديکند. تمدن شهرنشيني نيست اما انسانِ متمدن واردِ مرحلۀ شهرنشيني شده و در معانيِ بيان، اين را تسميۀ شيء نه به خودش بلکه به لازمۀ آن مي گويند، مثلِ اينکه به نويسنده بگوييم صاحبْ قلم در صورتي که نويسنده و صاحبْ قلم دو مفهومِ جداگانه است.

گاهي جزء به وسيلۀ کُل اسم گذاري ميشود مثلِ "ديزي" که محتوياتِ آن که آبگوشت است خورده مي شود و ديزي ظرف است و جزء است و وابسته به آن، اينجا تسميۀ کل است به جزء. مثلِ کلاسِ خوب، که کلاس چيزي غير از شاگردان است و اينها لازم و ملزومِ يکديگرند.

2

بينِ لغتِ تمدن و خودِ تمدن چه رابطه اي وجود دارد ؟ اگر بگوييم تضمني است در اين صورت ظرف را به جاي مظروف گذاشته ايم، زيرا تمدن در شهر به وجود آمده است و چون اين تعاليِ انسان و اندوخته ها در شهر به وجود آمده، اسمِ شهر را روي آن گذاشت هايم و هر دو، هم شرق و هم غرب يک مفهوم از تمدن داشته اند يعني ظرف را به جاي مظروف گذاشته اند. پس شهر پديده اي است که انسانِ وحشي فاقدِ آن است، انسان بايد به يک مرحله از تمدن رسيده باشد که بتواند شهر را بسازد و وقتي شهر را ساخت يک تکه از تمدن را ساخته است، پس شهر و تمدن رابطۀ جزء و کل است و رابطۀ ظرف و مظروف نيست.

خانواده توي خانه است اما خانه غير از خانواده است ولي رابطۀ جزء و کل ندارد و رابطۀ ظرف به مظروف دارد ولي شهر جزءِ تمدن است يعني خانه اي است که جزءِ خانواده است.

تمدن به معناي کلي عبارت است از مجموعۀ ساخته ها و اندوخته هاي معنوي و مادي در جامعۀ انساني. وقتي مي گوييم ساخته هاي انساني، مقصود آن چيزي است که در طبيعت در حالتِ عادي وجود ندارد و انسان آن را مي سازد، بنابراين ساختۀ انساني در برابرِ ساختۀ طبيعت قرار ميگيرد. ساختۀ انسان چيزي است که در دنيا وجود دارد و ساختۀ طبيعت نيست. مقصود از اندوخته عبارت است از : انباري از تجربه ها، داده ها و دانشها و قراردادها و اختراع هاي گذشته يا ديگران که به جامعه به ميراث مي رسد. اينها را جامعه از دو طريق به ميراث ميگيرد : يکي از گذشتۀ تاريخيِ خودش و يکي از ديگران، مثلاً ما تصوف را از گذشته ميگيريم، اگزيستانسياليسم را از ديگران و طريقِ سوم ساختۀ اکنونِ خودِ ماست ( مثلِ "پمادِ وَلي"، "تنقيه" و "تلويزيون" که مجموعۀ اندوخته هاي ماست که تمدنِ ما حساب مي شود !! ).

خودِ اندوخته ها به اعتبارِ ديگر ساخته هاي انساني هستند که در گذشته يا در جاي ديگرند که ما ميگيريم و ريشۀ همۀ اينها يکي است. پس ساخته ها و اندوخته هاي انساني مي شود ساخته هاي انساني، که مادي و معنوي است.

تمدن1

3

 انسان دو جور چيز مي سازد : معنوي و مادي، يکي صندلي مي سازد که مادي است و يکي شعر مي سُرايد که معنوي است. مجموعۀ علوم، ساخته هاي معنوي انسان است.

 

موضوعاتِ علم ساختۀ طبيعت است ولي اگر انسان وجود نداشته باشد، علم وجود ندارد. ماشين و جامعه و معماري ساختۀ ماديِ انساني اند و ساخته هايي هستند که قابلِ تفکيک نيستند که به يک اعتبار، مادي و به اعتبارِ ديگر، معنوي هستند، مانندِ معماري. قند ساختۀ مادي و انساني است و محصولِ کشاورزي مثلِ گندم محصولِ طبيعي و انساني است، پديده اي مثلِ برجِ ايفل ساختۀ مادي و معنويِ انسان است. بعضي از پديده ها مايۀ انساني و طبيعي دارد مثلِ کشاورزي، که انسان به وسيلۀ علم و تکنيکِ خودش محصولِ چغندر را در دنيا به وجود مي آوَرَد، که دخالتِ آدمي در کشاورزي است. محصولِ کشاورزي با خارهاي بياباني فرق دارد.

به همان ميزان که آدمي در ساختنِ يک چيزِ طبيعي دخالت دارد، به همان ميزان آن چيز جزءِ تمدنِ انساني مي شود. گاو ساختۀ طبيعت است، وقتي 4 5 منَ شير مي دهد، ساختۀ انسان و دليلِ تمدنِ انسان است ولي وقتي پنج سير شير مي دهد ساختۀ طبيعت است. مازادِ شير، ساختۀ معنوي و ماديِ انسان و جزءِ تمدنِ انسان است. بنابراين مجموعۀ تمدنِ بشري عبارت از ميراثِ گذشته، تقليد از ديگران و ساختۀ اکنونِ خود است و وجهِ مادي و معنوي دارد. وجهِ معنويِ تمدن را فرهنگ مي گويند.

شعر و مذهب جزءِ فرهنگ است و ساختۀ معنويِ انسان مي باشد، خط و ادبيات، تمامِ رشته هاي علمي و مجموعهِ علومِ انساني و هنر و علومِ مربوط به آن جزءِ ساخته هاي معنوي و بنابراين جزءِ فرهنگ است. وجوهِ ماديِ تمدن از فرهنگ جدا مي شود. حالا از کجا تشخيص بدهيم که چه تمدن اي مادي و چه تمدن اي معنوي است؟ برخي مشخ صاند ولي بعضي از هم جدا شدني نيستند.

4

مثلاً مجسمه يک ساختۀ مادي و معنوي است که در ساختنِ آن علاوه بر ماديت، ذهنيتِ هنرمند نيز دخالت داشته. هنر بر دو گونه است : تقليدي و آفرينشي که هر دو هنرِ بدلي و هنر آفرينشي ، معنوي هستند، مثلاً کارِ کسي که اول بار تابلوي لبخندِ ژوکوند را ساخته و کسي که از روي آن کپيه کرده درست به همان زيبايي و مهارت و هنرمندي هر دو هنر است. کتاب فروشي يک کارِ معنوي ولي نانوايي يک کارِ مادي است، اين گسترشِ مادي دارد و آن معنوي.

ماديت عبارت است از آنچه نيازِ غريزي و طبيعيِ آدمي را برآورده ميکند، و آنچه نيازهاي غير طبيعي و غير غريزي و غير ماديِ انسان را برآورده ميکند معنوي است. به عبارتِ ديگر پديده هاي مادي پديده هايي هستند که نيازهايي را برآورده ميکنند که حياتي است و اگر برآورده نشوند شخص ميميرد. پديده هاي معنوي پديده هايي هستند که نيازهاي غير حياتيِ آدم را برآورده مي کنند. لذا تمامِ مسائل مثلِ لباس پوشيدن مادي است، ولي مُد و رنگِ لباس جزءِ پديده هاي معنوي است، چون وجود و عدمش به حياتِ انسان بستگي ندارد، نان مادي است و شعر معنوي. در ساختمان، بعُدِ نشيمنِ آن جزءِ پديدۀ ماديِ احتياج به زندگي است ولي تفنن در استيل و هنر، جزءِ فرهنگِ ماست. يک ساختمانِ مثلاً صد طبقه در ايران 70 درصد نيازِ مادي را برآورده ميکند و 30 درصدش نيازِ معنوي را که ارزشِ فرهنگي دارد ولي يک خانۀ قديميِ چهار ديواري که از چند هزار سال قبل بوده است، حالا نيازِ حياتي را برطرف نميکند. در زمانِ خودش 70 درصد نيازِ مادي و 30 درصد نيازِ معنوي را برآورده ميکرد ولي حالا صد در صد نيازِ معنوي را برآورده مي کند، يعني فقط ارزشِ معنوي دارد. يعني تمام، بدل به آن 30 درصدِ هنري شده و ارزشِ ماديِ آن از بين نرفته بلکه بدل به معنوي شده، چرا ؟

5

. به علتِ تاريخي بودن و سند بودن که زمان به آن اضافه کردۀ يعني زمان به آن، عاملِ تازۀ تاريخي بودن و سند بودن داده که عاملِ شناساييِ زمانِ گذشته اي است که ميخواهيم با ما حرف بزند ولي نمي زند و اين، گوياي "آن زمان" است و در زمانِ خودش اين ارزش را نداشته، ارزش را زمان و تاريخ به آن داده است، زمان اين 30 درصد را تبديل به صد در صد کرده، زمان مستقلاً خودش ارزش مي آفريند يا ارزش را به ارزشِ ديگر تبديل ميکند. مسيرِ ارزشِ زمان تبديلِ ارزشِ مادي است به ارزشِ معنوي در فرهنگ. مجموعۀ ساخته ها و اندوخته هاي مادي و معنويِ ما، اندوخته هاي مادي و معنويِ تاريخِ ما است.

2. انتساب. نفسِ انتساب، ارزشِ مادي را به ارزشِ معنوي بدل ميکند. مثلِ خانۀ کعبه که به واسطۀ انتساب به ابراهيم ارزشِ معنوي يافته است. بسياري از پديده هاي فرهنگي زاييدۀ انتساب است.

براي ساختنِ کتابخانه اي در تهران مردم کمک ميکردند. جالب تر از همه خانمي بود که حلقۀ ازدواجش را هديه کرده بود و در ميانِ آن همه پول هاي کلاني که داده بودند از همه تکان دهنده تر و جالب تر بود، اين حلقه براي او ارزشِ انتساب دارد، اين در موردِ شخص است. در موردِ جامعه، وقتي چيزي انتساب پيدا ميکند که وابسته به ملت اي باشد، مثلاً يک تکه پارچه وقتي پرچم مي شود چنان ارزش مي يابد که برايش جان ميدهند. بسياري از پديده هاي فرهنگي، زاييدۀ عاملِ انتساب است.

3. اعتقاد و ايمان ارزشِ مادي را تبديل به ارزشِ معنوي مي کند. مُهرِ نماز ارزش اعتقادي دارد. خاکِ کربلا ارزشِ انتساب دارد. نفسِ تسبيح ارزشِ اعتقادي دارد. زبانِ عربي به واسطۀ قرآن ارزشِ اعتقادي دارد.

تمدن عبارت است از مجموعۀ ساخته ها و اندوخته هاي فراهم آمده از گذشته يا از ديگران ( معنوي و مادي ) که جامعۀ بشري مي سازد و مايه هايش را جامعۀ بشري و فرد مي سازد. اما جامعه است که اينها را ساخته، براي اينکه فرد را ساخته، لذا مايه و آثار را فرد از جامعه گرفته است، بنابراين نابغه نيز محصولِ جامعه است، پس جامعه تمدن و فرهنگ مي سازد، نه افراد. خيام و ابوعلي سينا ساختۀ معنويِ جامعه اند. ارزشِ جامعه به آدم هايش است، آنچه معنوي است، فرهنگ و آنچه مادي است، تمدن ميگوييم ( به معناي اخص ). مقصود از ساختۀ مادي و ساختۀ معنويِ انساني، پديده هايي هستند که طبيعت در حالِ عادي فاقدِ آن است، در عينِ حال همه پديده هاي اجتماعي و انساني به طورِ بسيط و صد در صد وجود ندارند، بلکه هر پديده اي که انسان مي سازد، از معنويت و ماديت هر دو در آن هست. براي کسي که مجسمه و تابلو مي سازد، روحِ فکري به نسبتِ غالب بودنِ عنصرِ معنوي و مادي، مادي يا معنوي است : هر چه مايۀ ماد ياش غالب بود، مادي و اگر مايۀ معنوي اش غالب باشد، معنوي است. لذا هيچ پديده اي ( مادي و معنوي ) نيست که طبيعت در آن دخالت نداشته باشد. پديده هايي را معنوي مي دانيم که انسان در آن دست داشته باشد بنابراين به همين نسبت، مذهب، شعر، فلسفه و غيره فرهنگ است ولي وقتي به ساختمان مي رسد، تمدن است. ايدئولوژي يعني تفکرِ يک گروه يا جامعه يا يک طبقه براي هدايتِ مادي و پيشرفتِ اقتصاديِ جامعه شان، و اين پديده اي است صد در صد معنوي، در حالي که صد در صد هدفِ مادي دارد.

6

این مطلب بسیار طولانی می باشد وبرای خواندن کامل آن لطفا به سایت دکتر علی شریعتی مراجعه کنید:


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهچهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:تمدن,تمدن چیست,بحث داغ,دکتر علی شریعتی,پارسیان,, توسط فرشته
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.